برمشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا...
رسیدیم به کربلا ...
پاهام سست شده بود روی گونه های همه بارونی شده باورکردنی نبود
باهمون گردوغبار جاده رفتیم به سمت حرم ابوالفضل .از باب الحسین وارد شدیم
صدا فقط صدای دعا .
همه محو صحن وستون ها ی حرم شده بودن که می درخشید چه عظمتی.....
این جا ا شک ست وگریه وناله، نوحه ودل شکسته..اینجا ادم یک لحظه طاقتش
می ره .اما زمانی نمی گذره که حضرت به دلت ارامش می ده اینجا دل ادم سبک
میشه اونقدر که انگار داری پرواز می کنی ،پرواز..........
با همون حال و هوا رفتیم سمت حرم سالار شهیدان حسین
پیش خودم می گم:آخه خدایا اینجاکجا ست بهشت زمینی که می گن همین جا ست
فقط تویی و معنویت،تو مهمانی ونوه پیامبرخدا میزبان .
انگار روی زمین راه نمی ری ،سبکبال ،سبکبال ،حس پرواز، ،سبک و لطیف ...
توهمین حال و هوا بودیم که چشمم به ضریح شش گوشه ی اقام حسین افتاد..
چشام رو بستم نیت کردم راه افتادم هر یه قدمی که بر می دا شتم دل یه جوری می شد
باورم نمی شد تا وفتی که دستام به ضریحش خورد،اروم اروم لمسش کردم و وجودش
رو احساس کردم ،اره ان زمان باورش کردم وبغضم شکست وبعد......
سارا .......!سارا......! مامان جان......!دخترم پانمیشی؟ صبح شدها!..........
مگه کلاس نداری؟............دیرت میشه!......پاشو .........
فقط یه خواب نبود زندگی بود عشق بودبهشت بود بهشت زمینی........
التماس دعا.........
یاحق.........
سلام پایانی.......
یه گله...........
دل نوشته ای فقط برای خدا......
چی بگم....
به نام تنها پناهده اشفتگان دیار سرنوشت
[عناوین آرشیوشده]